[us_page_title description=”1″ font_size=”1.8rem” inline=”1″]
  1. خانه
  2. chevron_right
  3. مقالات
  4. chevron_right
  5. ادبی
  6. chevron_right
  7. دریاچه

دریاچه

  از این قرار، ما که در میان این ظلمت جاودانی، بی قدمی باز پس نهادن پیوسته به سوی کرانه

هایی تازه در حرکتیم،آیا هرگز نخواهیم توانست در روی این اقیانوس بیکران لختی لنگر

 اندازیم و توقف کنیم؟

  ای دریاچه، هنوز سال گردش خود را به پایان نرسانیده است، و اکنون مرا بنگر که آمده ام تا به

تنهایی در کنار امواج عزیزی که او آرزوی بازدید آنها را به دنیای دیگر برد، روی تخته سنگی که

بارها بر روی آن نشسته اش دیدی، بنشینم؟

  آن روز نیز تو همینگونه در زیر تخته سنگهای عظیم می خروشیدی، آنگاه نیز به همین سان امواج

خود را بر سینه کوه پیکر آنان می ساییدی، آن زمان نیز موجهای کف آلوده خویش را چنین بر پاهای

نازنین او نثار می کردی،‌به یاد داری؟

  یک شب من و او به آرامی روی آبهای تو پارو می زدیم. در زیر آسمان و در روی آب، هیچ صدایی به

جز نوای پاروی کرجی بانان که به ملایمت امواج خوش آهنگت را بر هم می زدند شنیده نمی شد.

  ناگهان از ساحل شیفته، آهنگی که به گوش جمله جهانیان ناشناس بود برخاست. امواج با دقت

تمام گوش فرا دادند و آنگاه صدایی که در نزد من بسی عزیز است چنین گفت:

  « ای زمان، اندکی آهسته تر گذر کن. ای ساعتها و لحظه های وصال، از حرکت باز ایستید. بگذارید

لذت شیرین ترین روزهای زندگی خویش را بچشیم.

  « بسیار تیره روزان دست به سوی شما دارند و آرزوی مرگ دارند. بروید و بر آنان بگذرید و ایام

شوربختی شان را زودتر به پایان رسانید.بروید و نیکبختان را فراموش کنید.

  « دریغا که بیهوده دمی چند از زمانه فرصت می طلبم، زیرا دور زمان از دستم می گریزد و

می رود. به شب می گویم: آهسته تر بگذر، و سپیده بامدادی سر بر می زند!

  « پس یکدیگر را دوست بداریم. دوست بداریم، و اکنون که زندگی چنین به شتاب می گذرد از لذات

آن بهره برگیریم،زیرا که نه انسان مغروق را پناهگاهی است و نه دریای زمان را کرانه ای.

عمر می گذرد و ما را همراه خود به سوی نیستی می کشاند!

  ای روزگار حسود، آیا ممکن است این لحظات هستی که در انها فرشته عشق به کام ما باد؛

سعادت فرومی ریزد؛ با همان شتاب ایام تیره بختی از بر ما گذر کنند؟ ایا نمی توانیم لااقل اثری از

این لحظات در نزد خود نگاه داریم؟ آیا این روزگار خوشی، برای همیشه از دست ما می رود و این

دوران شادمانی برای ابد ناپدید می شود؟

 آیا راستی این زمانه ای که روزی این همه را به ما داده و روزی نیز بازشان می گیرد، دیگر باره آنها

را به ما عطا نخواهد کرد؟

  ای ابدیت، ای نیستی، ای گذشته، ای گردابهای تیره، با این روزهایی که در کام خود می برید

چه می کنید؟ آخر سخنی بگویید! آیا روزی این لذات بی مانند را که بدین بی رحمی از ما می ربایید،

به ما  باز پس  خواهید داد؟

  ای دریاچه، ای صخره های خاموش، ای غارها، ای جنگل تاریک که روزگار با شما بر سر مهر است

و پیوسته از نو جوانتان می کند، از این شب لااقل یادگاری در دل نگاه دارید.

  ای دریاچه زیبا، بگذار این خاطره دلپذیر، در آرامش و در خشم تو، در تپه های خندان سواحل تو، در

کاجهای سیاه تو و در صخره های وحشی تو که بر روی امواج سایه افکنده اند باقی بماند.

  بگذار نسیم فرح بخشی که می لرزد و می گذرد، زمزمه امواج لاجوردین تو که به ساحل می خورند

و باز می گردند، اختر فروزانی که سطح تو را با نور لطیف خویش سیمین می کند، بادی که می نالد

و شاخه ای که آه از دل بر می کشد،  هوای عطر آگین تو و هر آنچه که می توان شنید و دید و بویید

همه بگویند: « همدیگر را دوست داشتند. »

                                                                                                                   با سپاس بیکران

                                                                                                                    گروه قاصدک

……………………………………………………………………………………………………………….

                             دریاچه معروف ترین و عالی ترین شعر لامارتین

                    منبع: مکتب ها، سبک ها و جنبشهای ادبی و هنری جهان تا پایان قرن بیستم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

Solve : *
3 + 29 =