[us_page_title description=”1″ font_size=”1.8rem” inline=”1″]

مشتی از ماسه های ساحل

اندوه عشق آواز می خواند و اندوه شناخت به سخن در می آید و اندوه خواسته ها

در گوش زمزمه می کند و اندوه فقر ناله سر می دهد.

اما در آنجا اندوهی هست که از عشق عمیق تر و از شناخت باهوش تر و از آرزوها

قوی تر و از فقر تلخ تر است لیک لال است و نمی تواند سخن بگوید ولی بیناست و

چشمانی دارد که ستاره وار می درخشد.

چون با همسایه درد دل کند جزیی از قلب تو را به او می بخشد.

اگر بزرگ منش باشد سپاس می گوید و گرنه به خواری ات کشد.

فضیلت و برتری در تحسین گذشته نیست بلکه در مواجه شدن با آینده است.

بی نوایی نقابی است که آثار تکبر در پشت آن مخفی و پنهان است.

ادعا کردن نقابی است که چهره ی بلا را می پوشاند.

هرگاه انسان غیر متمدن گرسنه شود از درخت می چیند و می خورد.

هرگاه متمدنی گرسنه شود میوه ای را از کسی می خرد که آن را از دیگری

خریده و او نیز از دیگری تهیه نموده است.

هنر، گامی در شناخت ظاهر است برای بدست آوردن ناشناخته های پنهان.

زمین نفس می کشد تا ما متولد شویم اما چون نفس هایش آرام گیرد می میریم.

چشم آدمی دنیا را بزرگتر از حقیقت می بیند.

من خود را از این مردم بری می دانم زیرا بی باکی را شجاعت و تواضع را

بز دلی می نامند.

من از آنان بیزارم زیرا سکوت را جهل و بسیار سخن گفتن را آگاهی و تقلید

را هنر می دانند.

به من می گویند:

اگر بنده ی خفته ای را ببینی او را بیدار مکن.شاید خواب رهایی می بیند.

به آنان می گویم:

اگر بنده ای خفته ببینم او را بیدار می کنم تا درباره ی رهایی با او سخن بگویم.

زیبارویان مرا اسیر زیبایی خود می کنند اما زیباتر آن است که ما را از خود رها

سازند.

خشم،آتشفشانی است که بر قله ی آن هیچ گیاهی نمی روید.

رود می کوشد تا به دریا برسد،چه آسیاب بشکند چه نشکند.

ادیب از اندیشه و احساس ساخته می شود آنگاه به او سخن الهام می گردد

و در حالیکه محقق با کلام ساخته می شود آنگاه اندکی از اندیشه و احساس

به او می دهند.

با شتاب می خورید و آهسته گام برمی دارید.

ای کاش با پاهایتان بخورید و با دست هایتان راه بروید!

شادی و اندوه نزد شما بزرگ نشد جز آنکه دنیا در برابر دیدگانتان خوار و

کوچک شده باشد.

دانش، بذرهایتان را می رویاند اما هیچ بذری را در شما نمی کارد.

من هرگز خشمگین نشدم و کسی را خشمگین نکردم مگر آنکه خشم سلاحی برای

دفاع از خودم باشد اما اگر ضعیف نبودم هرگز چنین سلاحی را انتخاب نمی کردم.

اگر جد عیسی می دانست چه کسی در درون او مخفی است در برابر خودش می ایستاد

و خشوع می کرد.

عشق، خوشبختی لرزانی است.

مردم می پندارند که تیزبین هستم زیرا آنان را از پشت سوراخهای غربال می بینم.

هرگز درد وحشت تنهایی را حس نکرده ام تا اینکه مردم عیب هایم را ستودند و بر نیکی

های بی زبانی ام طعنه زدند.

در میان مردم قاتلانی را می شناسم که هرگز خونی بر زمین نریختند و دزدانی که هیچ

ندزدیده اند و دروغگویانی که جز سخن راست نگفته اند.

حقیقتی که نیازمند برهان باشد نیمی از حقیقت است.

پس مرا از حکمتی که نمی گرید و از فلسفه ای که نمی خندد و از عظمتی که در برابر  

کودکان سر خم نیاورد، دور کنید!

ای هستی دانا که در پدیده های ظاهر موجودات مخفی شده ای!

هستی تو به بودن آفریده ها بستگی دارد و برای کاینات است.

تو سخن مرا می شنوی زیرا از درونم آگاهی و مرا می بینی زیرا هر چیز زنده ای

را می بینی.

بذری از بذرهای دانش را بر جانم بیفکن تا در جنگل تو بروید و از میوه هایت میوه دهد.

آمین!

…………………………………………………………………………………….

                                                                               با سپاس بیکران

                                                              گروه قاصدک

……………………………………………………………………………………..

                               منبع: نغمه ها و موسیقی، جبران خلیل جبران  َ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

Solve : *
7 − 1 =